عمر در شعر فارسي - اشعار موضوعي
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 عمر در شعر فارسي – مخفي – زيب النسا بيگم

 

آتش افروز شده تا پر پروانۀ ما
روشنايي ندهد شمع به کاشانه ما
ديده تا چند فشاند در اشکم؟ صد حيف
مفت رفت از کف ما گوهر يکدانه ما
بس که افسانۀ هجر تو ز حد افزون است
عمر شد آخر و آخر نشد افسانۀ ما
مي عشرت به حريفان دگر ده ساقي
که ز خوناب جگر پر شده پيمانۀ ما
بگشا سلسلۀ زلف که از جذبۀ عشق
غير زنجير نباشد دل ديوانۀ ما
کشتي عمر فرورفت به طوفان اجل
رفت بر باد فنا عاقبت اين خانۀ ما
(مخفيا) تا ز جگر شعله برافروخته آه
گشته بستان ارم گوشۀ ويرانۀ ما 

***********************

عمر در شعر فارسي – نراقي

 

جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است  
سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است 
عیش و راحت طلبیدن ز جهان بی خبریست 
هـــر کـــه بینی در آن جا کنــــد و محتضر است 
کــــس نــــدارد خــــبر از سابقه روز ازل 
باخبر بـــاش و مزن دم که در آن دم خطـــر است 
من نگویم غم خود را به کس امـــا چه کنم 
اشک من در غم او راز مـــــرا در پـــرده اســـت 
هر که شد محرم اسرار نـــزد دیگر دم  
باخبر نیست مگـــر آن که ز خود بی خبر است 
گرچه از محنـــت و غـــم زار و پریشان حالــــم 
ساقیا باده بده کاین همـــــه انــــدر گــــذر است 
هــــان نراقی مــــرو از دایـــره صبر برون 
کانچه رو می دهــــد از سر قضــــا و قــــدر است 


***********************

عمر در شعر فارسي – نظامي

نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفت
غروری کز جوانی بود هم رفت
حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کان خیالی بود و مستی
چو عمر از سی گذشت یا خود از بیست
نمی‌شاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل ساله فرو ریزد پر و بال
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار
چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی
بسا سخنی که از گیتی کشیدی
وز آنجا گر به صد منزل رسانی
بود مرگی به صورت زندگانی
اگر صد سال مانی ور یکی روز
بباید رفت ازین کاخ دل افروز
پس آن بهتر که خود را شاد داری
در آن شادی خدا را یاد داری 


***********************

عمر در شعر فارسي – خيام

 

یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم 

 


***********************

عمر در شعر فارسي – سهراب سپهري

دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز... 

 

***********************

عمر در شعر فارسي – شيخ بهايي

افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم 

 

***********************

عمر در شعر فارسي – هوشنگ ابتهاج

 

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت 


***********************

عمر در شعر فارسي – خيام

 

این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد 

 

***********************

عمر در شعر فارسي – شفيعي كدكني

 

 

عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
این سحرگاه بلورین بهار
روی در شامی خزانی می رود
چون زلال چشمه سار کوه ها
از بر چشمت نهانی می رود
ما درون هودج شامیم و صبح
کاروان زندگانی می رود 


***********************

عمر در شعر فارسي – حافظ

سیلاب گرفت گرد ویرانه‌ی عمر   
و آغاز پری نهاد پیمانه‌ی عمر  
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد    
حمال زمانه رخت از خانه‌ی عمر  

 

***********************

عمر در شعر فارسي – مجتبي كاشاني

 

طول عمر ما،
سنّ و سال ماست
عرض عمر ما
قیل و قال ماست 
ارتفاع عمر
پر و بال ماست
حجم عمر ما کمال ماست
انتخاب کن عزیز 

***********************

 




تاريخ : جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, | 12:32 | نويسنده : زهره |